معنی بسر، بلح

حل جدول

بسر ، بلح

خرمای نارس


بسر، بلح

خرمای نارس


بلح

خرمای نارس

لغت نامه دهخدا

بلح

بلح. [ب َ] (ع مص) خشک شدن خاک. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || انکار کردن و جحد. || نبودن چیزی نزد غریم: بلح ما علی غریمی. || افلاس و مفلس شدن. || پنهان کردن شهادت. (از اقرب الموارد). و رجوع به بُلوح شود.

بلح. [ب ُ ل َ] (ع اِ) کرکس کهن و کلان سال، یا طائری است سوزان پر بزرگتر از کرکس که اگر یک پر وی در پرهای طائر دیگر افتد بسوزاند. (منتهی الارب). طائری است بزرگتر از کرکس. (از اقرب الموارد). ج، بِلحان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به بُلَت شود.

بلح. [ب َ ل َ] (ع اِ) غوره ٔ خرما میان خلال و بُسر. واحد آن بلحه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). غوره ٔ خرما که اندک ترشی بهم رسانیده باشد. (الفاظ الادویه). ثمر درخت خرما است که سبز بوده زرد مایل به شیرینی نشده باشد، و غوره ٔ خرما نامند و داخل اکثر طیوب می کنند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن). غوره ٔ خرما که هنوز خرد بود. (دهار).


بسر

بسر. [ب ُ س ِ] (اِخ) نام وزیر نصرانی. (غیاث).

بسر.[ب ُ] (اِخ) ابن حمید. تابعی است. (منتهی الارب).

بسر.[ب ُ] (اِخ) ابن عبید. تابعی است. (منتهی الارب).

بسر. [ب ُ س َ] (ع اِ) ج ِ بسره. (ناظم الاطباء). رجوع به بسره شود.

بسر. [ب ُ] (اِخ) ابن ابی بسر مازنی. پدر عبداﷲبن بسر از بنی مازن بن منصوربن عکرمه. در صحیح مسلم نام وی در ضمن حدیثی که از عبداﷲبن بسر پسر وی نقل شده، آمده است. او دو پسر و دخترش صحبت حضرت رسول (ص) را درک کرده اند. (از الاصابه باختصار). و رجوع به الاصابه ج 1 ص 153 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.

بسر. [ب ُ] (اِخ) نام دهی در بغداد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

فرهنگ گیاهان

بلح

غوره خرما، خرمای نارس

فرهنگ عمید

بلح

خرمای نارس،

فرهنگ فارسی هوشیار

بلح

‎ غوره ی خرما غسا، غژب (دانه ای انگور)

معادل ابجد

بسر، بلح

302

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری